درباره وبلاگ

سلام دوستان به وبلاگ من خوش آمدید! هر کس عشق و تو یه چیزمی بینه من عشق و عرفان و یکی می بینم!نظر بدیدعشق یعنی چی؟
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق یعنی خدا و آدرس absorbing-veb.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 230
بازدید هفته : 256
بازدید ماه : 315
بازدید کل : 28140
تعداد مطالب : 40
تعداد نظرات : 6
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


عشق یعنی خدا
دو شنبه 20 شهريور 1391برچسب:, :: 12:19 ::  نويسنده : VENUS       

برای ماندنش به خدا التماس کردم از خدا خواستم از حمایت ما رو بر نگرداند   که من بی او هیچم نیمه شب ها برایش دعا کردم   اه کشیدم ولی او رفت و خدا گریه هایم را نشنید و ندید و دعا هایم را نشنید و  مورد اجابت قرار ندادو او را برد و ان زمان بود که من از همه و هر چه داشتم بریدم  و های های گریستم و او رفت و من فقط ناظر رفتن او بودم رفتنی که هیچ امیدی به بازگشت ان ندارم ونخواهم داشت و امروز من او را برای همیشه از دست داده ام نه می توانم او را حس کنم و نه در آغوش بگیرم او رفت گر چه برایم همیشه ماندگار است 



جمعه 10 شهريور 1391برچسب:, :: 14:20 ::  نويسنده : VENUS       

با توانمندی جوانان ایرانی سریعترین موتور دنیا در ایران طراحی ئو ساخته شد. این سیستم قبلا” در کشور نبود بلخره به دست توانمند جوانان ایرانی ساخته شد.



ادامه مطلب ...


سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:, :: 23:23 ::  نويسنده : VENUS       

يك روز مردي فقير از سر ناچاري تصميم گرفت تا غازي كه در خانه داشت را بردارد و بفروشد
مرد غاز را برداشت و بيرون شد كه ناگهان از در نيمه باز همسايه مرد غريبه اي را ديد كه
در حال لهو و لعب با زن همسايه است، مرد با خود انديشيد و فكري كرد سپس ناگهان وارد خانه همسايه شد
و با خشم رو به مرد كرد و گفت "اهاي با زن نامحرم و غريبه به چه كاري مشغولي؟
ميخواهي تا فرياد براورم تا حكم شرع را شارع بر تو جاري كند."
مرد غريبه به دامن مرد افتاد و با عجز و ناله از او خواست تا از او در گذرد ... مرد فقير دستي به ريش كشيد و گفت
تنها در صورتي از تو خواهم گذشت كه غاز من را به 20 سكه بخري.
مرد دست در جيب كرد و بيست سكه داد مرد فقير گفت حالا در صورتي داد نمي زنم كه غاز را به من 1 سكه بفروشي،
مرد نگون بخت هم قبول كرد و اينكار انقدر ادامه پيدا كرد كه مرد فقير تمامي سكه هاي انفرد را گرفت
و همراه با غاز به خانه برگشت.
 وقتي ماجرا را با خوشحالي براي همسرش بازگو كرد همسرش به او گفت كه بهترست به نزد حاكم شرع رفته
و داستان را براي او تعريف كند و از وي بپرسد كه آيا اين پول حرام است يا حلال؟
مرد نيز به گفته همسر وفا كرد و به در خانه حاكم شرع رفت و در زد و چون شارع در را باز كرد گفت
"يا قاضي القضات ما غازي داشتيم در خانه...." كه شارع حرف او را قطع كرد و گفت "تو ما دیوانه کردی با ان غازت" !!!!!.




سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:, :: 23:22 ::  نويسنده : VENUS       

استاد سختگیر فیزیک اولین دانشجو را برای پرسش فرا میخواند و سئوال را مطرح میکند
شما در قطاری نشسته اید که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت میکند
و ناگهان شما گرما زده شده اید، حالا چکار میکنید؟
دانشجوی بی تجربه فورا ً جواب میدهد من پنجره کوپه را پائین میکشم تا باد بوزد
اکنون پروفسور میتواند سئوال اصلی را بدین ترتیب مطرح کند
حال که شما پنجره کوپه را باز کرده اید، در جریان هوای اطراف قطار اختلال حاصل میشود
و لازم است موارد زیر را محاسبه کنید
محاسبه مقاومت جدید هوا در مقابل قطار؟
تغییر اصطکاک بین چرخها و ریل؟
آیا در اثر باز کردن پنجره، سرعت قطار کم میشود و اگر آری، به چه اندازه؟
حسب المعمول دهان دانشجو باز مانده بود و قادر به حل این مسئله نبود
و سرافکنده جلسه امتحان را ترک کرد همین بلا سر بیست دانشجوی بعدی هم آمد
که همگی در امتحان شفاهی فیزیک مردود شدند پروفسور آخرین دانشجو را برای امتحان فرا میخواند
و طبق معمول سئوال اولی را میپرسد شما در قطاری نشسته اید که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت میکند
و ناگهان شما گرما زده شده اید، حالا چکار میکنید؟
این دانشجوی خبره میگوید؛ من کتم را در میارم
پروفسور اضافه میکند که هوا بیش از اینها گرمه
دانشجو میگه خوب ژاکتم را هم در میارم
هوای کوپه مثل حمام سونا داغه
دانشجو میگه اصلا ً لخت مادر زاد میشم
پروفسور گوشزد میکند که دو آفریقائی نکره و نانجیب در کوپه هستند و منتظرند تا شما لخت شی
دانشجو به آرامی میگوید میدانید آقای پروفسور، این دهمین بار است که من در امتحان شفاهی فیزیک شرکت میکنم
و اگرقطار مملو از آفریقائیهای ش*ه*و*تران باشد، من آن پنجره لامصب را باز نمیکنم



دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:, :: 18:8 ::  نويسنده : VENUS       

دختر ترشیده ای تا صبح خفت

صبح خوابش را به مادر بازگفت

خواب دیدم خانه نورانی شده

کوچه سرتاسر چراغانی شده

شربت و شیرینی و گل داشتیم

زیر ابروهای خود برداشتیم

سفره عقد و نبات و خنچه بود

صورتم خوشگل تر از یک غنچه بود

در لباسی توری و گلدار و ناز

آستین٬ پُرچین و گردن٬ بازٍ باز...

مادرش زد بر سر او٬ تند گفت:

 ول کن این الفاظ نامربوط و مفت!

وصف اندام و سر و وضعت نگو

نیست این جا جای هر راز مگو!

جای طنز و شوخی است این جا عزیز!

آبروی شعر طنزش را نریز!

الغرض! آخر چه شد؟ این را بگو

ول کن این وصف تمام و مو به مو!

دخترک وا رفت اما جا نزد/گفت:

آره! می گفتم...خب قافیه نیومد چی کار کنم؟

در کنارم یک جوان قد بلند!

خوش قیافه٬ زلف ها مثل کمند!

البته از من که خوشگل تر نبود!

با کت و شلوار طوسی کبود

دست در دستان هم توی اتاق

از شرار عشق هر دو داغ داغ(!)

مادرش یک بار دیگر اخم کرد

دخترک فهمید و رویش گشت زرد

الغرض من یافتم یک شوهری

جفت خوبی٬ هم نفس٬ یک همسری

گفت مادر: "دختر زیبای من!

ای سی و شش سال تو همپای من!

آن چه دیدی خواب خوش بود و پرید

کاش می شد شوهر از دکان خرید!

کم شده شوهر در این دنیای پست

دختر ترشیده اما هست٬ هست

مثل تو صدهاهزاران دختر است

چشمشان از صبح تا شب بر در است

آه! اما نیست یک اسب سفید

شاهزاده؟ کو؟ کجا؟ اصلاْ که دید؟!

صبر کن شاید بیاید٬ غم  مخور

!لااقل هر ساعت و هر دم مخور



دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:, :: 17:49 ::  نويسنده : VENUS       

بیخودی پرسه زدیم، صبحمان شب بشود...
بیخودی حرص زدیم،سهممان کم نشود...

ما خدا را با خود، سر دعوا بردیم، وقسم ها خودیم!

ما به هم بد کردیم، ما به هم بد گفتیم...
ما حقیقتها را زیر پا له کردیم...

و چقدر حظ بردیم، که زرنگی کردیم...

روی  هر حادثه ای حرفی از عشق زدیم...
از شما می پرسم، ما که را گول زدیم؟؟؟؟؟



چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:, :: 21:55 ::  نويسنده : VENUS       

 

پرسید: به خاطر كی زنده هستی؟


با اینكه دلم می خواست با تمام وجودم داد بزنم "بخاطر تو" بهش گفتم به خاطر هیچ كس !


پرسید پس به خاطر چه زنده هستی؟


با اینكه دلم فریاد میزد "به خاطر تو" با یك بغض غمگین گفتم به خاطر هیچ چیز!


ازش پرسیدم تو به خاطر چی زنده هستی؟ 


در حالیكه اشك تو چشمانش جمع شده بود گفت به خاطر كسی كه به خاطر هیچ زنده است ...



چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:, :: 21:53 ::  نويسنده : VENUS       

 

وقتی می خوای یه رابطه رو به هم بزنی ،خوب به هم بزن....اما لگدکوبش نکن

بزار برو...اما داغونش نکن.. با احساسش ...فکرش...اعتمادش و غرورش بازی نکن

چون بعد از رفتن تو فقط غمگین نمیشه...

تا سالها باید با یه ترس لعنتی زندگی کنه و نتونه دیگه به هیچ کس اعتماد کنه.......حتی برای یه دوستی ساده...
 

خدایا وقتی دلت می گیره می خواد بترکه چیکار می کنی؟

به روی خودت نمی آری و یه گوشه می شینی دلتو قایم می کنی؟

یه لیوان آب می خوری که بغضت رو بفرستی پائین ؟

با نگاهت بازی می کنی که یادش بره می خواسته گریه کنه؟

یادت می افته تنهایی و باید خدا باشی ؟

نمی دونی که من چقدر امروز خدا بودم .....!
 
زمانه جالبی شده...، بی تفاوت بودن علاقه رو بیشتر می کنه، بی قید و بند بودن عاشق های آدمو زیاد می کنه
، سنگ دل بودن کلاس داره، و از شانس ما هیچکدومم نداریم...


چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:, :: 21:46 ::  نويسنده : VENUS       

 

صبح با مامانم رفته بودیم موزه فرش
دو تا چشم بادومی دیدم به مامان گفتم بریم یکم بهشون فخر بفروشیم که ما ایرانیا چقدر هنرمندیم!
اینم مکالمه من و اون زوج:
-
hi!! can you speak English??
آقای چش بادومی با یه لبخند ملیح: _
yes, a bit!
من با یه عالمه ذوق: -
then where are you come from?
آقای چش بادومی با به لبخند عمیق: -
i am from iran!! :))))
من: :-/ -
no i mean are you Japanese?
آقای چشم بادومی به فارسی و در حال خنده: نه بابا! من از دو تا کوچه بالاتر اومدم!!!
من که ضایع شده بودم و همه داشتن بهم می خندیدن لبخند زدم و گفتم:
sorry! i don't understand Farsi!!!
و اون زوج رو که از خنده پخش زمین بودن ترک کردم!!! حالا مامانم مگه بس می کنه!

فکر کنم 7-8 ساله بودم که رفته بودیم روستا تو صحرا که بازی میکردم
توی کف پام یه تیکه خار رفته بود و باعث شده بود به شدت ورم بکنه و عفونی بشه . همونجا که منو بردن درمانگاه گفتن باید بریم شهر و بهم واکسن کزاز بزنن . توی راه شنیدم که مامانم میگفت تا رسیدیم ببریمش استخر !!! منم از خوشحالی داشتم پر درمیاوردم که آخ جون چه تفریحی در انتظارمونه . یادمه خواب آلو بودم و دیروقت بود که یهو به خودم اومدم و دیدم تو یه درمانگاه هستیم و میگن باید بهت واکسن بزنیم . اونقدر شوکه شده بودم که استخر چرا به درمانگاه و واکسن تبدیل شد که نگو . شروع کردم به فریاد کشیدن که ولم کنید دست از سرم بردارید . چی کارم دارید قصابها!!!!!!! هنوز که حدود سی سال گذشته یادمه که چه جوری به پرستاره میگفتم قصاب :)))
خلاصه با هزار مشقت و چند نفری منو که تقلا میکردم گرفتن و یه آمپول زدن به بازوم !!!!!! و من کماکان منتظر بود که واکسن که نمیدونستم کلا چی هست و احتمال میدادم یه چیز وحشناک باشه بهم بزنن
بعد که پرستاره گفت :تموم شد برید !
من با تعجب نگاهش کردم و گفتم : واکسن چی شد ؟
پرستار: این واکسن بود دیگه!
من با پررویی : خب نمیشد بهم بگید واکسن همون آمپوله نصف جونم کردید که !!!!!!!!!!!!
پرستاره : !!!!!!!!!!!!
آخرش هم که از درمانگاه اومدیم بیرون دیدم سردرش نوشته :
"" درمانگاه شبانه روزی استخر ""



چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:, :: 21:45 ::  نويسنده : VENUS       

 

دیشب اومدم بستنی درست كنم همه چیز اوکی بود چند بار مواد رو گذاشتم تو فریزر هم زدم دوباره گذاشتم بعد4_5ساعت گفتم آماده است خوردم احساس کردم تلخه بچه ها نخوردن خانمم هم نخورد ولی من همشو خوردم خانمم گفت توش گلاب ریختی?گفتم اره ,شیشه گلاب رو نشونم داد دیدم هنوز پلمپش باز نشده سریع پاشدم گفتم پس من چی ریختم ?دیدم شیشه عرق بیدمشک نصفه هست تازه فهمیدم چرا بستنی به تلخی میزد

 

بچه که بودم شاید ۸ یا ۹ ساله با داداشم که ۵ سال از من بزرگتره دعوامون شد...اینم از سر حرص یکی کوبید تو سر من....یعنی عجیب به من بر خورد چون اصن تقصیر کار من نبودم....رفتم تو اتاق تا اونجایی توان داشتم دستمو گاز گرفتم...مامان و بابای محترم هم تو حیاط بودند با گریه رفتم سراغشون دستمو نشون دادم و گفتم:مرتضی منو گاز گرفت...جای دندونا هم خدایی خیلی افتضاح بود بابا رفت سراغش تا اونجا که جا داشت اینو زد...بعد برگشت سراغ من تا دستمو اساسی معاینه کنه...تازه اونجا دوزاریش افتاد که این که جای دندونای خودمه(خب جای دندون یه بچه با یه ادم بزرگتر فرق میکنه دیگه)و این بود که بابام برای اولین بار روی من دست بلند کرد

 

شماهارو به ته دیگ ماکارونی قسمتون میدم وقتی دارین با تلفن یا موبایل صحبت می کنین با خودکار روی هر چیزی که دم دستتون بود چرت و پرت ننویسین یا نقاشی نکشین...

آخه من الان این مدرک پایان تحصیلاتم که بابام در حال موبایل صحبت کردن روش عکس الاغ کشیده ، کجا ببرم نشون بدم ...

از دست مسئولین هم دیگه کاری بر نمیاد :P



دو شنبه 2 مرداد 1391برچسب:, :: 12:50 ::  نويسنده : VENUS       

ه یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
اونی که زود میرنجه زود میره، زود هم برمیگرده. ولی اونی که دیر میرنجه دیر میره، اما دیگه برنمیگرده …

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را می‏بره و از میانشون می‏گذره از بعضی آدم‏ها بگذری و برای همیشه قائله رنج آور را تمام کنی.

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
بزرگ‌ترین مصیبت برای یک انسان اینه که نه سواد کافی برای حرف زدن داشته‌باشه نه شعور لازم برای خاموش ماندن.

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
مهم نیست که چه اندازه می بخشیم بلکه مهم اینه که در بخشایش ما چه مقدار عشق وجود داره.

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
شاید کسی که روزی با تو خندیده رو از یاد ببری، اما هرگز اونی رو که با تو اشک ریخته، فراموش نکنی.

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
توانایی عشق ورزیدن؛ بزرگ‌ترین هنر دنیاست.

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
از درد های کوچیکه که آدم می ناله؛ ولی وقتی ضربه سهمگین باشه، لال می شه.

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
اگر بتونی دیگری را همونطور که هست بپذیری و هنوز عاشقش باشی؛ عشق تو کاملا واقعیه.

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
همیشه وقتی گریه می کنی اونی که آرومت میکنه دوستت داره اما اونی که با تو گریه میکنه عاشقته.

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
کسی که دوستت داره، همش نگرانته. به خاطر همین بیشتر از اینکه بگه دوستت دارم میگه مواظب خودت باش.

 

و بالاخره خواهی فهمید که :

همیشه یک ذره حقیقت پشت هر”فقط یه شوخی بود” هست.

یک کم کنجکاوی پشت “همین طوری پرسیدم” هست.

قدری احساسات پشت “به من چه اصلا” هست.

مقداری خرد پشت “چه میدونم” هست.

و اندکی درد پشت “اشکالی نداره” هست.


 



پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:, :: 12:11 ::  نويسنده : VENUS       

اوايل دهه شصت نوجواني بيش نبودم، اما خوب به خاطردارم آن روزهايي را كه تنها شامپوي موجود، شامپوي خمره ايي زرد رنگ داروگر بود. تازه آن را هم بايد از مسجد محل تهيه مي كرديم و اگر شانس يارمان بود و از همان شامپو ها يك عدد صورتي رنگش كه رايحه سيب داشت گيرمان مي آمد حسابي كيف مي كرديم. سس مايونز كالايي لوكس به حساب مي آمد و ويفر شكلاتي يام يام تنها دلخوشي كودكي بود. صف هاي طولاني در نيمه شب سرد زمستان براي 20 ليتر نفت، بگو مگو ها سر كپسول گاز كه با كاميون در محله ها توزيع مي شد، خالي كردن گازوئيل با ترس و لرز در نيمه هاي شب. روغن، برنج و پودر لباسشويي جيره بندي بود، نبود پتو در بازار خانواده تازه عروسان را براي تهيه جهيزيه به دردسر مي انداخت و پو شيدن كفش آديداس يك رويا بود. همه اينها بود، بمب هم بود و موشك و شهيد و ... اما كسي از قحطي صحبت نمي كرد! يادم هست با تمام فشارها وقتي وانت ارتشي براي جمع آوري كمك هاي مردمي وارد كوچه مي شد بسته هاي مواد غذايي، لباس و پتو از تمام خانه ها سرازير بود. همسايه ها از حال هم با خبر بودند، لبخند بود، مهرباني بود، خب درد هم بود. امروز اما فروشگاه هاي مملو از اجناس لوكس خارجي در هر محله و گوشه كناري به چشم مي خورند و هرچه بخواهيد و نخواهيد در آنها هست. از انواع شكلات و تنقلات گرفته تا صابون و شامپوي خارجي، لباس و لوازم آرايش تا موبايل و تبلت، داروهاي لاغري تا صندلي هاي ماساژور، نوشابه انرژي زا تا بستني با روكش طلا، رينگ اسپرت تا... و حال با تن هاي فربه، تكيه زده بر صندلي ها نرم اتومبيل هاي گرانقيمت از شنيدن كلمه قحطي به لرزه افتاده به سوي بازارها هجوم مي بريم. مبادا تي شرت بنتون گيرمان نيايد! مبادا زيتون مديترانه ايي ناياب شود! ويسكي گيرمان نيايد چي!؟ اشتهايمان براي مصرف، تجمل، پز دادن و له كردن ديگران سيري ناپذير شده است. ورشكسته شدن انتشارت، بي سوادي دانشجوهامان، بي سوادي استادها، عقب افتادگي در علم و فرهنگ و هنر، تعطيلي مراكز ادبي فرهنگي و هنري و ... برايمان مهم نيست ولي از گران شدن ادكلن مورد علاقم مان سخت نگرانيم! ... مي شود كتابها نوشت... خلاصه اينكه اين روزها لبخند جايش را به پرخاش داده و مهرباني به خشم. هركس تنها به فكر خويش است به فكر تن خويش! قحطي امروز قحطي انسانيت است قحطي همدلي قحطي عشق!




چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:, :: 16:4 ::  نويسنده : VENUS       

 



چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:, :: 15:55 ::  نويسنده : VENUS       

پروردگارا

داده هایت،نداده هایت وگرفته هایت راشکر میگویم.                  

چون داده هایت نعمت،نداده هایت حکمت و گرفته هایت امتحان است.



دو شنبه 19 دی 1390برچسب:, :: 14:43 ::  نويسنده : VENUS       

 



دو شنبه 19 دی 1390برچسب:, :: 14:29 ::  نويسنده : VENUS       

 

فکرم همه‌جا هست، ولی پیش خدا نیست

سجاده‌ی زردوز که محرابِ دعا نیست

گفتند سر سجده کجا رفته حواست؟

اندیشه سیّال من ـ ای دوست ـ کجا نیست؟!

از شدت اخلاص من عالَم شده حیران

تعریف نباشد، ابداً قصد ریا نیست!

از کمیتِ کار که هر روز سه وعده

از کیفیتش نیز همین بس که قضا نیست

یک‌ذره فقط کُندتر از سرعت نور است

هر رکعتِ من حائز عنوان جهانی‌ست!

این سجده سهو است؟ و یا رکعت آخر؟

چندی‌ست که این حافظه در خدمت ما نیست

ای دلبر من! تا غم وام است و تورم

محراب به یاد خم ابروی شما نیست

بی‌دغدغه یک سجده راحت نتوان کرد

تا فکر من از قسط عقب‌مانده جدا نیست

هر سکه که دادند دوتا سکه گرفتند

گفتند که این بهره بانکی‌ست، ربا نیست!

از بس‌که پی نیم‌وجب نان حلالیم

در سجده ما رونق اگر هست، صفا نیست

به به، چه نمازی‌ست! همین است که گویند

راه شعرا دور ز راه عرفا نیست



چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:, :: 15:50 ::  نويسنده : VENUS       

  زندگی سریعتر ازآن چه تصورکنید میگذرد بیایید طوری زندگی کنیم تاهر گزافسوس نخوریم که: نفهمیدم عمرم چطور گذشت.

 
 
 
زندگی کردن در لحظه به معنی آن است که به گذشته فکر نکنیم و نگران آینده نباشیم. البته، این مساله به این معنی نیست که در زندگی اهدافمان را مشخص نکرده و یا خود را برای آینده آماده نکنیم. باید از گذشته پند گرفته و برای آینده برنامه و هدف مشخصی تعیین کنیم و در عین حال از زندگی کنونی خود نیز لذت ببریم. افرادی که در لحظه زندگی می کنند روابط عمومی بالاتری داشته و دوستان بهتر و بیشتری دارند، کمتر گرفتار استرس و فشار خون بالا می شوند و هنگام بیماری بهتر از سایرین با بیماری به خصوص بیماری های جدی مانند سرطان دست و پنجه نرم می کنند. تمرکز و زندگی در لحظه، خطر ابتلا به بیماری های قلبی را کاهش می دهد چراکه این بیماری ها در بسیاری از موارد ریشه در ناراحتی های روحی دارند و افرادی که در لحظه زندگی می کنند کمتر نگران آینده بوده و بیهوده خود را برای گذشته و اتفاقات ناگوار آن آزار نمی دهند و اتفاقات رخ داده را راحت تر می پذیرند. این افراد شادترند و در زندگی احساس امنیت و آرامش می کنند. اعتماد به نفس بالایی داشته و اشتباهات خود را با دید منطقی می پذیرند، زندگی را ساده گرفته و روزها را بدون وسواس می گذرانند. همچنین افرادی که در لحظه زندگی می کنند در ارتباطات به خصوص زندگی زناشویی خود موفق تر هستند و روابط رضایت بخشی را با همسر خود تجربه می کنند.


چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:, :: 15:47 ::  نويسنده : VENUS       

 برخی از جامعه ­شناسان برتر دنیا در دانمارک جمع شده بودند تا پیرامون موضوع مهمی به بحث و تبادل نظر بپردازند. موضوع این بود: «ارزش واقعی انسان به چیست».

برای سنجش ارزش بسیاری از موجودات، معیار خاصی داریم. مثلا معیار ارزش طلا به وزن و عیار آن است. معیار ارزش بنزین به مقدار و کیفیت آن است. معیار ارزش پول پشتوانه آن است؛ اما معیار ارزش انسان‌ها در چیست.
هر کدام از جامعه‌شناسان، سخنانی گفته و معیارهای خاصی ارایه دادند.
هنگامی که نوبت به بنده رسید، گفتم : اگر می‌خواهید بدانید یک انسان چقدر ارزش دارد، ببینید به چه چیزی علاقه دارد و به چه چیزی عشق می‌ورزد.
کسی که عشقش یک آپارتمان دو طبقه است، در واقع ارزشش به مقدار همان آپارتمان است. کسی که عشقش ماشینش است، ارزشش به همان میزان است.
اما کسی که عشقش خدای متعال است، ارزشش به اندازه خداست.
علامه فرمودند: من این مطلب را گفتم و پایین آمدم. وقتی جامعه شناسان سخنان من را شنیدند، برای چند دقیقه روی پای خود ایستادند و کف زدند.
هنگامی که تشویق آن‌ها تمام شد، من دوباره بلند شدم و گفتم: عزیزان، این کلام از من نبود، بلکه از شخصی به نام علی ـ علیه‌السلام ـ است. 
آن حضرت در نهج‌البلاغه می­‌فرمایند: «قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ»؛ «ارزش هر انسانی به اندازه چیزی است که دوست می‌دارد».
وقتی این کلام را گفتم، دوباره به نشانه احترام به وجود مقدس امیرالمؤمنین علی ـ علیه‌‌السلام ـ از جا بلند شدند و چند بار نام آن حضرت را بر زبان جاری کردند.
حضرت علامه در ادامه می‌گفتند: عشق حلال به این است که انسان (مثلا) عاشق پنجاه میلیون تومان پول باشد. حال اگر به انسان بگویند: «آی پنجاه میلیونی!»، چقدر بدش می‌آید؟ در واقع می‌فهمد که این حرف توهین در حق اوست. حالا که تکلیف عشق حلال اما دنیوی معلوم شد، ببینید اگر کسی عشق به گناه و معصیت داشته باشد، چقدر پست و بی‌‌ارزش است!

 

اینجاست که ارزش و مفهوم «ثارالله» معلوم می‌‌شود. ثارالله اضافه تشریفی است؛ خونی که در واقع آنقدر شرافت و ارزش پیدا کرده که فقط با معیارهای الهی قابل ارزش‌گذاری است و ارزش آن به اندازه خدای متعال است.


شنبه 2 مهر 1390برچسب:, :: 17:26 ::  نويسنده : VENUS       

 خدا مشتی خاک برگرفت. می خواست لیلی را بسازد،

از خود در او دمید. و لیلی پیش از آنکه با خبر شود، عاشق شد.
سالیانی ست که لیلی عشق می ورزد. لیلی باید عاشق باشد.
زیرا خدا در او دمیده است و هر که خدا در او بدمد، عاشق می شود.
لیلی نام تمام دختران زمین است؛ نام دیگر انسان.
خدا گفت: به دنیایتان می آورم تا عاشق شوید.
آزمونتان تنها همین است: عشق. و هر که عاشق تر آمد،
نزدیکتر است. پس نزدیکتر آیید، نزدیکتر.
عشق، کمند من است. کمندی که شما را پیش من می آورد. کمندم را بگیرید.
و لیلی کمند خدا را گرفت.
خدا گفت: عشق، فرصت گفتگو است. گفتگو با من.
با من گفتگو کنید.
و لیلی تمام کلمه هایش را به خدا داد. لیلی هم صحبت خدا شد.
خدا گفت: عشق، همان نام من است که مشتی خاک را بدل به نور می کند.
و لیلی مشتی نور شد در دستان خداوند



شنبه 2 مهر 1390برچسب:, :: 17:23 ::  نويسنده : VENUS       

 فرمانروایی که می کوشید تا مرزهای جنوبی کشورش را گسترش دهد، با مقاومتهای سرداری محلی مواجه شد و مزاحمتهای سردار به حدی رسید که خشم فرمانروا را برانگیخت و بنابراین او تعداد زیادی سرباز را مامور دستگیری سردار کرد. عاقبت سردار و همسرش به اسارت نیروهای فرمانروا درآمدند و برای محاکمه و مجازات با پایتخت فرستاده شدند.

فرمانروا با دیدن قیافه سردار جنگاور تحت تاثیر قرار گرفت و از او پرسید: ای سردار، اگر من از گناهت بگذرم و آزادت کنم، چه می کنی؟
سردار پاسخ داد: ای فرمانروا، اگر از من بگذری به وطنم باز خواهم گشت و تا آخر عمر فرمانبردار تو خواهم بود.
فرمانروا پرسید: و اگر از جان همسرت در گذرم، آنگاه چه خواهی کرد؟
سردار گفت: آنوقت جانم را فدایت خواهم کرد!
فرمانروا از پاسخی که شنید آنچنان تکان خورد که نه تنها سردار و همسرش را بخشید بلکه او را به عنوان استاندار سرزمین جنوبی انتخاب کرد.
سردار هنگام بازگشت از همسرش پرسید: آیا دیدی سرسرای کاخ فرمانروا چقدر زیبا بود؟ دقت کردی صندلی فرمانروا از طلای ناب ساخته شده بود؟
همسر سردار گفت: راستش را بخواهی، من به هیچ چیزی توجه نکردم. سردار با تعجب پرسید: پس حواست کجا بود؟
همسرش در حالی که به چشمان سردار نگاه می کرد به او گفت: تمام حواسم به تو بود. به چهره مردی نگاه می کردم که گفت حاضر است به خاطر من جانش را فدا کند



چهار شنبه 23 شهريور 1390برچسب:, :: 12:17 ::  نويسنده : VENUS       
شنبه 12 شهريور 1390برچسب:, :: 14:1 ::  نويسنده : VENUS       

 

 



چهار شنبه 10 فروردين 1390برچسب:, :: 21:0 ::  نويسنده : VENUS       

 

 

با داشتن هیکلی ضایع تی شرت تنگ نپوشن!!!

ـ از کلاس پنجم دبستان سه تیغه نکنن و after shave نزنن!!!!


 با داشتن هیکلی ضایع تی شرت تنگ نپوشن!!!

ـ از کلاس پنجم دبستان سه تیغه نکنن و after shave نزنن!!!!

ـ جلوی مدرسه دخترانه نایستن و سیگار چاق نکنن!!!!!!!

ـ با دیدن یک فروند دختر جو زده نشده و تیکه جواتی بار نکنن!!!!!

ـ پس از ورود به دبیرستان سیگاری نشده و گوز گوز نکنن!!!!!

ـ پس از یافتن اولین پشم در بدن خود احساس مردانگی نکنن و به فکر ازدواج نیافتن!!!!!!

ـ در مقابل دختر ها احساس بامزه بودن نکنن و کسشعر نگن!!!!

ـ ادعای با معرفتی و با مرامی وخلاف سنگین نکنن!!!!!

ـ کت وشلوار صورتی با پیراهن زرد نپوشن و کروات قهوه ای نزنن!!

ـ در آن واحدبا N تا دختر رفیق نباشن و به هر N تاشون قول ازدواج ندن!!!!!!!

ـ از ۹ سالگی پشت ماشین باباشون نشینن و خوارومادر ماشین رو به گاء ندن!!!!!!!

ـ احساس خوش تیپی نکنن و خود را دختر کش ندونن!!!!!!

و از همه مهمتر : پس از خوندن این مطالب جنبه خود را نشون نداده و مرام و با حالی خود را اثبات نکنن!!!!!!!



چهار شنبه 10 فروردين 1390برچسب:, :: 20:56 ::  نويسنده : VENUS       

اگرپسری بر ضد دخترها حرفی زد بدونید

ازهمه بیشتر دنبال دخترهاست و براشون له له میزنه!!


حکایتش حکایت همون گربه هست که دستش به گوشت نمیرسید می گفت پیف پیف بو می ده!


تا حالا صد تا دخترسر کارش گذاشتند و حالشو گرفتند !

 

اگرپسری بر ضد دخترها حرفی زد بدونید

ازهمه بیشتر دنبال دخترهاست و براشون له له میزنه!!


حکایتش حکایت همون گربه هست که دستش به گوشت نمیرسید می گفت پیف پیف بو می ده!


تا حالا صد تا دخترسر کارش گذاشتند و حالشو گرفتند !


تا حالا هر چی التماس کرده دخترای ناز ایرونی که سهله یه وزغ ماده هم تحویلشون نگرفته!!


توی دانشگاه نمره های ماکزیمم دخترا رو دیده و برای اینکه کسی نفهمه آی کیوش در حد کلوخه مجبوره بشینه برای دخترا حرف در بیاره


تو خونه همش به خاطر شلخته بودنش (مخصوصا موها و دماغ ) و تمیزی و خوشتیپی خواهرش مدام زدند تو سرش


از اینکه با صد نوع مدل موی مختلف و خط ریشای عجیب غریب نمیتونه قیافه مثل اژدهاشویه کم شبیه آدما بکنه به دخترای ایرونی که با آرایش زیباتر میشند حسودی می کنه


می بینه یک نفر تو دنیا پیدا نمیشه که فقط یه بار منتشو بکشه و باید یه عمر ناز کش باشه


می بینه خیلی از مردا و پسرای اطرافش (وحتی خودش) حاضرند با اشاره یه خانم همه چی شونو فدا کنند اون وقته که یه جاش به شدت میسوزه



چهار شنبه 10 فروردين 1390برچسب:, :: 20:50 ::  نويسنده : VENUS       

 

آیا می‌دانید با هوش‌ترین زن دنیا ۵ فوق‌لیسانس دارد و ضریب هوشی او ۲۰۰ است و دنبال کار است.

▪ آیا می‌دانید اولین فردی که در اروپا اقامت گرفت یک زن ایرانی بود و بعد مسأله اقامت خارجی‌ها مطرح شد.

▪ آیا می‌دانید ایرانیان در انگلیس ثروتمندترین قشر جامعه هستند حتی ثروتمندتر از ملکه الیزابت.

▪ آیا می‌دانید ایرانیان در آمریکا فرهیخته‌ترین افراد جامعه امریکا هستند.

▪ آیا می‌دانید رئیس کامپیوتر ناسا یک ایرانی است .

▪ آیا می‌دانید حدود ۲۵۰ ایرانی در ناسا محقق داریم.

▪ آیا می‌دانید کورش کبیر بر جهان حکومت می‌کرد و به نوعی قدرت جهان در دست ایران بود.

▪ آیا می‌دانید سال ۲۰۰۱ در فرانسه سال ایران نام داشت.

▪ آیا می‌دانید اگر ۳ قاره آسیا و امریکا و آفریقا را به هم وصل کنیم ایران در مرکز جهان است.

▪ آیا می‌دانید فرشته‌ها با سرعت نور حرکت می‌کنند و زمان بر آن‌ها کند می‌شود.

▪ آیا می‌دانید انسان در سال ۳۰۰۰ قد متوسط ۲ متر و ۱۲۰ سال عمر و پوست قهوه‌ای خواهد داشت.

▪ آیا می‌دانید وزن ۱ قاشق چایخوری از سیاه چاله‌ها ۲ میلیارد تن است؛ بله ۲ میلیارد تن.

▪ آیا می‌دانید یک سیاهچاله در کهکشان راه شیری است که هر ثانیه ۱۰۰۰ بار دور خود می‌چرخد.

▪ آیا می‌دانید ضریب هوشی انسان‌های معمولی بین ۸۵ تا ۱۰۵ است.

▪ آیا می‌دانید هر تار موی انسان می‌تواند تا وزن ۱۰۰ گرم رشد کند.

▪ آیا می‌دانید بلندترین موی سر دنیا ۶ متر است.

 

 ▪ آیا می‌دانید چشم انسان معادل یک دوربین ۱۳۵ مگاپیکسل است.

▪ آیا می‌دانید سریع‌ترین عنکبوت دنیا دارای سرعت Km ۱۶ در ساعت است که در افریقاست.

▪ آیا می‌دانید یک انسان نهایتاً می‌تواند با سرعت Km ۳۵ در ساعت بدود.

▪ آیا می‌دانید نوعی عنکبوت می‌تواند ۳۰۰ برابر وزنش را بلند کند.

▪ آیا می‌دانید طول موج نور مرئی بین ۷۰۰ - ۴۰۰ نانومتر است.

▪ آیا می‌دانید خورشید کوچک‌ترین ستاره دنیا است.

▪ آیا می‌دانید وقتی به خورشید نگاه می‌کنید صحنه ۸ دقیقه قبل از آن را مشاهده می‌کنید.

▪ آیا می‌دانید زمین در آغاز پیدایش خود ۲۰۰۰ بار بزرگ‌تر از حجم کنونی خود را داشته است.

▪ آیا می‌دانید مساحت سوراخ اوزون ۳۴ میلیون کیلومتر مربع یا به اندازه آمریکای شمالی است.

▪ آیا می‌دانید سالانه ۳,۱ میلیون مترمکعب چوب صرف چوب‌های غذاخوری در چین می‌شود.

▪ آیا می‌دانید ماموت‌ها که ۱۰ هزار سال پیش منقرض شدند تا ۶ سالگی شیر مادرشان را می‌خوردند.

▪ آیا می‌دانید جوانان هندی شادترین و جوانان ژاپنی افسرده‌ترین‌های جهانند.

▪ آیا می‌دانید مردم فیلیپین به بیش از ۱۰۰۰ لهجه سخن می‌گویند.

▪ آیا می‌دانید عمر مفید انسان‌ها در کف دستشان نوشته شده است، نگاه کنید. ۶۳ = ۱۸ - ۸۱

▪ آیا می‌دانید مسن‌ترین انسان دنیا با ۱۴۲ سال سن الان در ایران زندگی می‌کند.

▪ آیا می‌دانید به گفته صندوق پول جهان ایران در تورم رتبه ۵ جهان است و تا چند سال دیگر البته ۱ خواهد شد.

▪ آیا می‌دانید گران‌ترین کفش دنیا ۱ میلیارد و ۷۰۰ میلیون تومان است.

▪ آیا می‌دانید گران‌ترین سینمای خانگی ۲۱۰ میلیون تومان است.



چهار شنبه 10 فروردين 1390برچسب:, :: 20:20 ::  نويسنده : VENUS       

دلم شکسته است، میشودبرای من کمی دعا کنی؟
یا اگه خدا اجازه میدهد،کمی بجای من خدا خدا کنی؟
راستش دلم مثل یک نماز بین راه،خسته و
شکسته است،
میشود برای بیقراری دلم سفارشی به آن رفیق با وفا خداکنی



یک شنبه 7 فروردين 1390برچسب:, :: 14:20 ::  نويسنده : VENUS       

الهی در پناه خود بدار آنکس را که گاه و بی گاه به کوچه های خلوت دلم سرک میکشد!

                    الهی در پناه خود بدار آنکس را که دلم را ارزانیش کردم!



یک شنبه 7 فروردين 1390برچسب:, :: 14:14 ::  نويسنده : VENUS       

دیدمش در دشت های نم زده


 

              مست اندوه تماشا ، یار باد،


 

                            مویش افشان ،

 

                                      گونه اش شبنم زده.


لاله ای دیدیم ، لبخندی به دشت


 

                        پرتویی در آب روشن ریخته


 

او صدا را در شیار باد ریخت:


 

                         جلوه اش با بوی خنک آمیخته


رود، تابان بود و او موج صدا:


 

                          خیره شد چشمان ما در رود وهم


 

پرده روشن بود ، او تاریک خواند:


 

                           طرح ها در دست دارد دود وهم


چشم من بر پیکرش افتاد ، گفت:


                            آفت پژمردگی نزدیک او


 

دشت: دریای تپش، آهنگ ، نور


 

                                سایه می زد خنده تاریک او.




یک شنبه 7 فروردين 1390برچسب:, :: 14:4 ::  نويسنده : VENUS       

 

برنده متعهّد می شود.
بازنده وعده می دهد.
 
 
وقتی برنده ای مرتكب اشتباه می شود ، می گوید : اشتباه كردم.
وقتی بازنده ای مرتكب اشتباه می شود ، می گوید : تقصیر من نبود.
 
 
 
برنده بیش از بازنده كار انجام می دهد و در انتها باز هم وقت دارد.
بازنده همیشه آنقدر گرفتار است كه نمی تواند به كارهای ضروری بپردازد.
 
 
 
برنده به بررسی دقیق یك مشكل می پردازد.
بازنده از كنار مشكل گذشته و آن را حل نشده رها می كند.
 
 
 
برنده می گوید: بیا برای مشكل راه حلی پیدا كنیم.
بازنده می گوید : هیچ كس راه حلی را نمی داند.
 
 
 
برنده می داند به خاطر چه چیزی پیكار می كند و
بر سر چه چیزی توافق و سازش مي نماید.
بازنده آن جا كه نباید ، سازش می كند و به خاطر
 چیزی كه ارزش ندارد ، مبارزه می كند.
 
 
 
برنده با جبران اشتباهش ، تاسّف و پشیمانی خود را نشان می دهد.
بازنده می گوید : «متاسّفم» ، اما در آینده اشتباه خود را تكرار می كند.
 
 
 
برنده مورد تحسین واقع شدن را به دوست داشته شدن
 ترجیح می دهد ، هر چند كه هر دو حالت را مدّ نظر دارد.
بازنده دوست داشتنی بودن را ، به مورد تحسین واقع شدن
 ترجیح می دهد ، حتی اگر بهای آن خفّت و خواری باشد.
 
 
 
برنده گوش می دهد.
بازنده فقط منتظر رسیدن نوبت خود برای حرف زدن است.
 
 
 
برنده از میانه روی و نرمش خود احساس قدرت می كند.
بازنده هرگز میانه رو و معتدل نیست ، گاهی از موضع ضعف و
 گاهی همچون ستمگران رفتار می كند.
 
 
 
برنده می گوید ، باید راه بهتری هم وجود داشته باشد.
بازنده می گوید ، تا بوده همین بوده و تا هست همین است.
 
 
 
برنده به افراد برتر از خود ، احترام می گذارد و
 سعی می كند تا از آنان چیزی بیاموزد.
بازنده از افراد برتر از خود ، خشم و نفرت داشته و
 در پی یافتن نقاط ضعف آنان است.
 
 
 
برنده گام های متعادلی بر می دارد.
بازنده دو نوع سرعت دارد ، یا خیلی تند و یا خیلی كند.
 
 
 
برنده می داند كه گاهی اوقات ، پیروزی به
بهای بسیار گرانی بدست می آید.
بازنده بسیار مشتاق برنده شدن است ، در جایی كه
 نه قادر به برنده شدن و نه حفظ آن است.
 
 
 
برنده ارزیابی درستی از توانایی های خود داشته و
 هوشمندانه از ناتوانی های خود ، آگاه است.
بازنده از توانایی ها و ناتوانی های واقعی خود بی خبر است.
 
 
 
برنده مشكلی بزرگ را انتخاب می كند و آن را به اجزای
 كوچك تر تفكیك می كند ، تا حل آن آسان گردد.
بازنده مشكلات كوچك را آنچنان به هم می آمیزد كه
 دیگر قابل حل شدن نیستند.
 
 
 
برنده می داند كه اگر به مردم فرصت داده شود
 مهربان خواهند بود.
بازنده احساس می كند كه اگر به مردم فرصت داده شود
 نامهربان خواهند شد.
 
 
 
 
برنده تمركز حواس دارد.
بازنده پریشان حواس است.
 
 
 
 
برنده از اشتباهات خود درس می گیرد.
بازنده از ترس مرتكب شدن اشتباه ، یادگرفته كه
اقدام به هیچ كاری نكند.
 
 
 
 
برنده می كوشد تا مردم را هرگز نیازارد ، مگر در مواقع
 نادری كه این دل آزاری در راستای یك هدف بزرگ باشد.
بازنده نمی خواهد به عمد دیگران را آزار دهد
 اما ناخودآگاه همیشه این كار را می كند.
 
 
 
 
 
برنده ثروت اندوزی را وسیله ای برای لذت بردن از زندگی می داند.
بازنده مال اندوزی را هدف خود قرار می دهد ،‌ بنابراین گذشته
 از میزان انباشت ثروت ، هیچ گاه نمی تواند خود را برنده محسوب كند و
هرگز برنده نمی شود.
 
 
 
 
برنده ترجیح می دهد خود را مسئول شكست هایش بداند و
 نه دیگران را ؛ ولی وقت زیادی را صرف عیب جویی نمی كند.
بازنده شكست های خود را ناشی از ، تبعیض یا سیاست می داند.
 
 
 
 
برنده معتقد است ، ما باكارهای درست و
 اشتباه خود ، سرنوشت خویش را تعیین می كنیم.
بازنده به قضا و قدر اعتقاد دارد.
 
 
 
 
برنده در هر شرایطی كه قرار بگیرد
 آرامش و تعادل خود را حفظ می كند.
بازنده اگر از دیگران عقب بماند، تندخو و خشن می شود و
 اگر جلوتر از دیگران باشد ، بی احتیاطی می كند.
 
 
 
 
 
برنده می داند كه نارسایی های او جزیی از شخصیت وجودی اوست
در حالی كه می كوشد تا آثار ناگوار این نقایص را بزداید هرگز
 تاثیر آنها را انكار نمی كند.
بازنده از این كه خود و یا دیگران به نقایص وی آگاهی یابند ، هراسان است.
 
 
 
 
برنده وقتي رفتار بد از ديگران مي بيند آزادانه ، رنجش و آزردگی
خود را بیان نموده ، تخلیه ی احساسی می كند ، سپس
مساله را به فراموشی می سپارد.
بازنده هنگامی كه از دیگران بدرفتاری می بیند ، خشم و
ناخشنودی خویش را به زبان نمی آورد و زجر می كشد و
 با انتقام گرفتن ، شرایط بدتری را پدید می آورد.
 
 
 
 
برنده می داند كه كدام تصمیم ها را به طور مستقل بگیرد و
 كدام یك را پس از مشورت با دیگران .
 بازنده نسبت به برندگان حسادت كرده ، و دیگر بازندگان را حقیر می شمارد .
 
 
 
 
برنده روی پای خود می ایستد و از اینكه دیگران
 به وی تكیه كنند ، احساس تحمیل شدن نمی كند.
بازنده به كسانی كه از خودش قوی ترند ، تكیه می كند و
 عقده های خود را بر سر افراد ضعیف تر از خویش خالی می كند.
 
 
 
برنده نسبت به فضای اطراف خود حساس است.
بازنده فقط نسبت به احساسات خود حساس است.
 
 
 
برنده در وجود یك آدم بد ، خوبی ها را می جوید و
 روی همین قسمت كار می كند.
بازنده در وجود یك انسان خوب، بدی ها را می جوید. از این رو
 به سختی می تواند با دیگران همكاری كند.
 
  
برنده در عین حال كه تعصّبات خود را می پذیرد  تلاش می كند
 كه در هنگام قضاوت كردن بر این تعصّبات غلبه كند.
بازنده منكر وجود هرگونه تعصّب در خود است و
بنابراین در سراسر عمر ، اسیر تعصّبات خویش خواهد بود.
 
  
 
برنده هراسی ندارد از اینكه دریك موقعیت ضد و
 نقیض قرار گیرد ، زیرا درافكارش خللی وارد نمی شود.
بازنده سازگار شدن با موقعیت های ضد و نقیض را
 به كار شایسته ترجیح می دهد.
 
برنده بازی سرنوشت و این حقیقت كه شایستگی ها را هميشه
پاداشی نیست، بی آنكه دیدگاهی بدبینانه داشته باشد، درك می كند.
بازنده بی آنكه بازی های سرنوشت را درك نماید ، بدگمان است.
 
  
برنده می داند كه چگونه می توان جدی بود بی آن كه خشك و رسمی باشد.
بازنده غالباً خشك و رسمی است زیرا ، فاقد توانایی جدی بودن است.
 
  
 
برنده آنچه را كه ضرورت دارد ، با متانت لازم انجام می دهد  و
 توان خود را برای راه حل هایی ذخیره می كند كه در آنها از حق انتخاب برخوردار است.
بازنده آنچه را كه ضرورت دارد ، با حالتی اعتراض آمیز انجام می دهد و
هیچ توان و نیرویی را برای گرفتن تصمیمات اخلاقی مهم باقی نمی گذارد.
 
  
برنده ارزش های اخلاقی را ، به عنوان تنها منبع قدرت حقیقی می شناسد.
بازنده چون در باطن ، برای ارزش های اخلاقی احترام اندكی قایل است ،
 بیش از ظرفیت خویش در جهت كسب منابع قدرت بیرونی تلاش می كند.
 
 
 
 
برنده سعی میكند كه رفتارهای خود را براساس نتایج منطقی آن هاقضاوت كند و رفتارهای دیگران را براساس قصد و نیت آنهاارزیابی كند.
بازنده رفتارهای خود را براساس قصد و نیت خویش ورفتارهای دیگران را براساس نتایج آنها ارزیابی میكند.
 
 
 
برنده دیگران را نكوهش می كند ولی آنها را می بخشد.
بازنده چنان بزدل است كه قادر به نكوهش دیگران نیست و
 چنان حقیر است كه قادر به بخشیدن دیگران هم نیست.
 
   
برنده پس از بیان نكته ی اصلی مورد نظرش ، لب از سخن فرو می بندد.
بازنده آنقدر به صحبت ادامه می دهد ، كه نكته ی اصلی را فراموش می كند. 
 
برنده هر امتیازی را كه بتواند بدهد ، می دهد
جز این كه اصول بنیادی خود را فدا كند.
بازنده به خاطر هراس از دادن امتیاز به لجاجت خود ادامه می دهد و
 این در حالی است كه اصول بنیادی اش رفته رفته از بین می رود.
 
 
برنده ضعف های خود را به خدمت توانایی هایش می گیرد.
بازنده توانایی های خود را هدر می دهد ، زیرا آنها را
 در خدمت ضعف های خود به كار می گیرد.
  
 
برنده در برابر افراد سودمند و ناتوان، یكسان عمل می كند.
بازنده به تملّق قدرتمندان پرداخته و ضعفا را تحقیر می كند.
 
 
 
 
برنده می خواهد مورد احترام دیگران باشد ، اما ذهنش را درگیر آن نمی كند.
بازنده برای رسیدن به این امر دست به هر كاری می زند ،
 اما سرانجام با شكست روبه رو می شود و به هدفش نمی رسد.
 
 
 
 
برنده حتّی زمانی كه دیگران وی را به عنوان یك خبره
می شناسند، می داند كه هنوز خیلی چیزها را نمی داند.
بازنده می خواهد كه دیگران او را یك خبره بدانند و
 این نكته كه : « بسیار كم می داند » را هنوز نیاموخته است.
 
 
 
 
برنده گشاده روست ، زیرا می تواند بی آنكه خود را
 تحقیر كند بر خطاهای خویش بخندد.
بازنده چون حتی در خلوت خویش خود را پست و
 حقیر می شمارد ، در حضور دیگران نیز قادر به خندیدن بر
 خطاهای خود نیست.
 
 
 
 
برنده نسبت به ضعف های دیگران غمخواری می كند ،
 زیرا ضعف های خود را درك نموده و آنها را پذیرفته است.
بازنده دیگران را به دلیل ضعف هایشان خوار و خفیف می شمارد ،
 زیرا وجود ضعف در درون خود را انكار نموده و پنهان می كند.
 
 
 
 
برنده هر كاری كه از دستش بر آید انجام می دهد و
 اگر سرانجام شكست خورد ، به معجزه امید می بندد.
بازنده بدون آنكه كوچكترین تلاشی كند ، به انتظار معجزه می نشیند.
 
 
 
 
برنده تا دم مرگ بیشتر از آنچه كه از دیگران می گیرد ، می دهد.
بازنده تا پای جان از این توهّم دست بر نمی دارد كه
 « پیروزی » یعنی بیش از آنچه كه می دهی ، بستانی.
 
 
 
 
برنده هنگامی كه می بیند راهی را كه در پیش گرفته است ،
 با مسیر زندگانی او سازگار نیست ، هراس از ترك آن ندارد.
بازنده « نیمه ی راهی » را در پیش گرفته و به آن ادامه می دهد و
 اهمّیتی نمی دهد كه به كجا منتهی می شود.
 
 


جمعه 29 بهمن 1389برچسب:, :: 14:44 ::  نويسنده : VENUS       

یک شخص جوان با تحصیلات عالی برای شغل مدیریتی

در یک شرکت بزرگ درخواست داد. در اولین مصاحبه پذیرفته

  شد؛ رئیس شرکت آخرین مصاحبه را انجام داد. رئیس شرکت از شرح

 سوابق متوجه شد که پیشرفت های تحصیلی جوان از دبیرستان تا پژوهشهای

  پس از لیسانس تماماً بسیار خوب بوده است، و هرگز سالی نبوده که نمره نگرفته باشد.

رئیس پرسید: ((آیا هیچ گونه بورس آموزشی در مدرسه کسب کردید؟))

جوان پاسخ داد: ((هیچ.))

رئیس پرسید: ((آیا پدرتان بود که شهریه های مدرسه شما را پرداخت کرد؟))

جوان پاسخ داد: ((پدرم فوت کرد زمانی که یک سال داشتم، مادرم بود که شهریه های

مدرسه ام را پرداخت می کرد.))

رئیس پرسید: ((مادرتان کجا کار می کرد؟))

جوان پاسخ داد: ((مادرم بعنوان کارگر رختشوی خانه کار می کرد.))

رئیس از جوان درخواست کرد تا دستهایش را نشان دهد.

جوان دو تا دست خود را که نرم و سالم بود نشان داد.

رئیس پرسید: ((آیا قبلاً هیچ وقت در شستن رخت ها به مادرتان کمک کرده اید؟))

جوان پاسخ داد: ((هرگز، مادرم همیشه از من خواسته که درس بخوانم و

کتابهای بیشتری مطالعه کنم. بعلاوه، مادرم می تواند سریع تر از من رخت بشوید.))

رئیس گفت: ((درخواستی دارم. وقتی امروز برگشتید، بروید و دستهای مادرتان را تمیز کنید،

و سپس فردا صبح پیش من بیایید.))

جوان احساس کرد که شانس او برای بدست آوردن شغل مدیریتی زیاد است.

وقتی که برگشت، با خوشحالی از مادرش درخواست کرد تا اجازه دهد دستهای او را تمیز کند.

مادرش احساس عجیبی می کرد، شادی اما همراه با احساس خوب و بد، او دستهایش را به مرد جوان

نشان داد. جوان دستهای مادرش را به آرامی تمیز کرد. همانطور که آن کار را انجام می داد اشکهایش

سرازیر شد. اولین بار بود که او متوجه شد که دستهای مادرش خیلی چروکیده شده،

و اینکه کبودی های بسیار زیادی در پوست دستهایش است. بعضی کبودی ها خیلی دردناک

بود که مادرش می لرزید وقتی که دستهایش با آب تمیز می شد.

این اولین بار بود که جوان فهمید که این دو تا دست هاست که هر روز رخت ها را می شوید تا

او بتواند شهریه مدرسه را پرداخت کند. کبودی های دستهای مادرش قیمتی بود که مادر مجبور بود

برای پایان تحصیلاتش، تعالی دانشگاهی و آینده اش پرداخت کند.

بعد از اتمام تمیز کردن دستهای مادرش، جوان همه رخت های باقیمانده را برای مادرش

یواشکی شست.

آن شب، مادر و پسر مدت زمان طولانی گفتگو کردند.

صبح روز بعد، جوان به دفتر رئیس شرکت رفت.

رئیس متوجه اشکهای توی چشم های جوان شد، پرسید:

((آیا می توانید به من بگویید دیروز در خانه تان چه کاری انجام داده اید

و چه چیزی یاد گرفتید؟))

جوان پاسخ داد: ((دستهای مادرم را تمیز کردم، و شستشوی همه باقیمانده رخت ها را نیز تمام کردم.))

رئیس پرسید: ((لطفاً احساس تان را به من بگویید.))

جوان گفت:

1-اکنون می دانم که قدردانی چیست. بدون مادرم، من موفق امروز وجود نداشت.

2-از طریق با هم کار کردن و کمک به مادرم، فقط اینک می فهمم که چقدر سخت و دشوار

است برای اینکه یک چیزی انجام شود.

3-به نتیجه رسیده ام که اهمیت و ارزش روابط خانوادگی را درک کنم.

رئیس شرکت گفت: ((این چیزیست که دنبالش می گشتم که مدیرم شود.))

می خواهم کسی را به کار بگیرم که بتواند قدر کمک دیگران را بداند، کسی که زحمات دیگران را

برای انجام کارها بفهمد، و کسی که پول را بعنوان تنها هدفش در زندگی قرار ندهد. شما استخدام شدید.

بعدها، این شخص جوان خیلی سخت کار می کرد، و احترام زیردستانش را بدست آورد.

هر کارمندی با کوشش و بصورت گروهی کار می کرد. عملکرد شرکت به طور فوق العاده ای بهبود یافت.

 

یک بچه، که حمایت شده و هر آنچه که خواسته است از روی عادت به او داده اند،

((ذهنیت مقرری)) را پرورش داده و همیشه خودش را مقدم می داند. او از زحمات والدین خود

بی خبر است. وقتی که کار را شروع می کند، می پندارد که هر کسی باید حرف او را گوش دهد، زمانی که

 مدیر می شود، هر گز زحمات کارمندانش را نمی فهمد و همیشه دیگران را سرزنش می کند. برای این جور شخصی،

که ممکن است از نظر آموزشی خوب باشد، ممکن است یک مدتی موفق باشد، اما عاقبت احساس کامیابی نمی کند.

او غر خواهد زد و آکنده از تنفر می شود و برای بیشتر بدست آوردن می جنگند. اگر این جور والدین حامی هستیم،

آیا ما داریم واقعاً عشق را نشان می دهیم یا در عوض داریم بچه هایمان را خراب می کنیم؟

 

شما می توانید بگذارید بچه هایتان در خانه بزرگ زندگی کنند، غذای خوب بخورند، پیانو بیاموزند،

تلویزیون صفحه بزرگ تماشا کنند. اما هنگامی که دارید چمن ها را می زنید، لطفاً اجازه دهید آن را تجربه

کنند. بعد از غذا، بگذارید بشقاب و کاسه های خود را همراه با خواهر و برادر هایشان بشویند.

برای این نیست که شما پول ندارید که مستخدم بگیرید، می خواهید که آنها درک کنند، مهم نیست که

والدین شان چقدر ثروتمند هستند، یک روزی موی سرشان به همان اندازه مادر شخص جوان سفید خواهد شد.

مهم ترین چیز اینست که بچه های شما یاد بگیرند که چطور از زحمات و تجربه سختی قدردانی کنند و

یاد بگیرند که چطور برای انجام کارها با دیگران کار کنند



چهار شنبه 27 بهمن 1389برچسب:, :: 16:17 ::  نويسنده : VENUS       
روزی هارون الرشید مبلغی به بهلول داد که بین فقرا و نیازمندان قسمت کند. بهلول وجه را گرفت و لحظه ای بعد آنرا به خلیفه بازگرداند. هارون دلیل این امر را سئوال کرد...
بهلول گفت: هر چه فکر کردم از خلیفه محتاج تر و فقیرتر نیافتم. چرا که می بینم ماموران تو به ضرب تازیانه از مردم باج و خراج می گیرند و در خزانه ی تو می ریزند، از این جهت دیدم که نیاز تو از همه بیشتر است، لذا وجه را به خودت بازگرداندم.!!!


چهار شنبه 27 بهمن 1389برچسب:, :: 16:17 ::  نويسنده : VENUS       
روزي بهلول بر هارون وارد شد. هارون گفت: اي بهلول مرا پندي ده. بهلول گفت: اگر در بياباني هيچ آبي نباشد تشنگي بر تو غلبه کند و مي خواهي به هلاکت برسي چه مي دهي تا تو را جرئه اي آب دهند که خود را سيراب کني؟ گفت: صد دينار طلا.


بهلول گفت اگر صاحب آن به پول رضايت ندهد چه مي دهي؟ گفت: نصف پادشاهي خود را مي دهم. بهلول گفت: پس از آنکه آشاميدي، اگر به مرض حيس اليوم مبتلا گردي و نتواني آن را رفع کني، باز چه مي دهي تا کسي آن مريضي را از بين ببرد؟



هارون گفت: نصف ديگر پادشاهي خود را مي دهم. بهلول گفت: پس مغرور به اين پادشاهي نباش که قيمت آن يک جرعه آب بيش نيست. آيا سزاوار نيست که با خلق خداي عزوجل نيکوئي کني؟


چهار شنبه 27 بهمن 1389برچسب:, :: 16:17 ::  نويسنده : VENUS       


چهار شنبه 27 بهمن 1389برچسب:, :: 16:17 ::  نويسنده : VENUS       


چهار شنبه 27 بهمن 1389برچسب:, :: 16:17 ::  نويسنده : VENUS       

1)به مردم بیش از آنچه انتظار دارند بدهید و این کار را با شادمانی انجام دهید .

2) با مرد یا زنی ازدواج کنید که عاشق صحبت کردن با او هستید. برای اینکه وقتی پیرتر می شوید، مهارت های مکالمه ای مثل دیگر مهارت ها خیلی مهم می شوند .

3) همه ی آنچه را که می شنوید باور نکنید، همه ی آنچه را که دارید خرج نکنید و یا همان قدر که می خواهید نخوابید.

4) وقتی می گویید: دوستت دارم. منظورتان همین باشد .

5) وقتی می گویید :متاسفم. به چشمان شخص مقابل نگاه کنید .

6) قبل از اینکه ازدواج کنید حداقل شش ماه نامزد باشید .

7) به عشق در اولین نگاه باور داشته باشید .

8) هیچ وقت به رؤیاهای کسی نخندید. مردمی که رؤیا ندارند هیچ چیز ندارند.

9) عمیقاً و با احساس عشق بورزید. ممکن است آسیب ببینید ولی این تنها راهی است که به طور کامل زندگی می کنید .

10) در اختلافات منصفانه بجنگید و از کسی هم نام نبرید .

11)مردم را از طریق خویشاوندانشان داوری نکنید .

12) آرام صحبت کنید ولی سریع فکر کنید .

13) وقتی کسی از شما سوالی می پرسد که نمی خواهید پاسخ دهید، لبخندی بزنید و بگویید :چرا می خواهی این را بدانی؟

14) به خاطر داشته باشید که عشق بزرگ و موفقیت های بزرگ مستلزم ریسک های بزرگ هستند .

15) وقتی کسی عطسه می کند به او بگویید :عافیت باشد .

16) وقتی چیزی را از دست می دهید، درس گرفتن از آن را از دست ندهید .

17) این سه نکته را به یاد داشته باشید: احترام به خود، احترام به دیگران و مسئولیت همه کارهایتان را پذیرفتن.

18) اجازه ندهید یک اختلاف کوچک به دوستی بزرگتان صدمه بزند .

19) وقتی متوجه می شوید که که اشتباهی مرتکب شده اید، فوراً برای اصلاح آن اقدام کنید .

20) وقتی تلفن را بر می دارید لبخند بزنید، کسی که تلفن کرده آن را در صدای شما می شنود .

21) زمانی را برای تنها بودن اختصاص دهید

 



چهار شنبه 27 بهمن 1389برچسب:, :: 16:17 ::  نويسنده : VENUS       



چهار شنبه 27 بهمن 1389برچسب:, :: 16:17 ::  نويسنده : VENUS       

در سده سوم میلادی که مطابق می‌شود با اوایل شاهنشاهی ساسانی در ایران، در روم باستان فرمانروایی بوده است بنام کلودیوس دوم. کلودیوس عقاید عجیبی داشته است از جمله اینکه سربازی خوب خواهد جنگید که مجرد باشد. از این رو ازدواج را برای سربازان امپراتوری روم قدغن می‌کند.
کلودیوس به قدری بی‌رحم وفرمانش به اندازه‌ای قاطع بود که هیچ کس جرات کمک به ازدواج سربازان را نداشت. اما کشیشی به نام والنتیوس (والنتاین)، مخفیانه عقد سربازان رومی را با دختران محبوبشان جاری می‌کرد. کلودیوس دوم از این جریان خبردار می‌شود و دستور می‌دهد که والنتاین را به زندان بیندازند. والنتاین در زندان عاشق دختر زندانبان می‌شود. سرانجام کشیش به جرم جاری کردن عقد عشاق، با قلبی عاشق اعدام می‌شود…
بنابراین او را به عنوان فدایی و شهید راه عشق می‌دانند و از آن زمان نهاد و نمادی می‌شود برای عشق!

.در ایران باستان، نه چون رومیان از سه قرن پس از میلاد، که از بیست قرن پیش از میلاد، روزی موسوم به روز عشق بوده است. در تقویم جدید ایرانی دقیقا مصادف است با ۲۹ بهمن، یعنی تنها ۳ روز پس از روز والنتاین. این روز سپندارمذگان یا «اسفندارمذگان» نام داشته است. سپندارمذگان جشن زمین و گرامی داشت عشق است که هر دو در کنار هم معنا پیدا می‌‌کردند. در این روز زنان به شوهران خود با محبت هدیه می‌‌دادند. مردان نیز زنان و دختران را بر تخت شاهی نشانده، به آنها هدیه داده و از آنها اطاعت می‌‌کردند. اخیرا گروهی از دوستداران فرهنگ ایرانی پیشنهاد کرده اند که به منظور حفظ فرهنگ ایرانی سپندارمذگان بجای والنتاین به عنوان روز عشق گرامی داشته شود..

از چند سال پیش در ایران صحبت‌هایی مبنی بر آمیختن والنتاین با سنتهای اسلامی به گوش می‌رسد.
محمدرضا زائری، روحانی محافظه کاران، از پیشنهاد دهندگان طرح نام‌گذاری روز اول ازدواج حضرت علی (ع) (امام اول شیعیان) و همسرش فاطمه زهرا (س)، به عنوان روز عشق‌ ورزی بود.
محمد علی ابطحی معاون پارلمانی سید محمد خاتمی رئیس جمهور سابق ایران، از جمله افراد حکومتی بود که روز والنتاین را در وب‌نوشت خود تبریک گفت. این تبریک با واکنشهای تندی روبرو شد.اکثر فرهنگ های دیرین دنیا ، یه روز در سال برای جشن ابراز عشق و علاقه دارن . ما ایرانی ها هم در فرهنگ زرتشتی ماه مهر رو داریم که مظهر مهربانی ایرانیان و ماه ابراز عشق هست که تو اون ماه روز هایی برای ابراز علاقه به اشخاص مختلف و مراسم متعدد جشن های مهربانی هست. تا حدی که مهربانی جزو عبادت های زرتشتیان یا اجداد ما بوده . تو فرهنگ زرتشتی یه روز دیگه هم هست که این روز (سپندارمزگان) یا (اسفندارمزگان) نام داشته . فلسفه بزرگداشتن این روز به عنوان (روز عشق) به این صورت بوده که در ایران باستان هر ماه رو سی روز حساب می کردند و علاوه بر اینکه ماه ها اسم داشتند، هریک از روزهای ماه نیز یک نام داشتند. بعنوان مثال روز اول (روز اهورا مزدا)، روز دوم، روز بهمن ( سلامت، اندیشه) که نخستین صفت خداوند است، روز سوم اردیبهشت یعنی (بهترین راستی و پاکی) که باز از صفات خداوند است، روز چهارم شهریور یعنی (شاهی و فرمانروایی آرمانی) که خاص خداوند است و روز پنجم(سپندار مز) بوده است. سپندار مز لقب ملی زمینه. یعنی گستراننده، مقدس، فروتن. زمین نماد عشقه چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می ورزه. زشت و زیبا رو به یک چشم می نگره و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود امان می ده. به همین دلیل در فرهنگ باستان اسپندار مزگان رو بعنوان نماد عشق می پنداشتند. در هر ماه، یک بار، نام روز و ماه یکی می شده که در همان روز که نامش با نام ماه مقارن می شد، جشنی ترتیب می دادند متناسب با نام آن روز و ماه. مثلا شانزدهمین روز هر ماه مهر نام داشته که در ماه مهر، (مهرگان) لقب می گرفت. همین طور روز پنجم هر ماه سپندار مز یا اسفندار مز نام داشت که در ماه دوازدهم سال که آن هم اسفندار مز نام داشت، جشنی با همین عنوان می گرفتند. یعنی پنجم اسفند روز جشن عشاق یا جشن سپندار مزگان هست
سپندار مزگان جشن زمین و گرامی داشت عشقه که هر دو در کنار هم معنا پیدا می کردند. در این روز زنان به شوهران خود با محبت هدیه می دادند. مردان نیز زنان و دختران رو بر تخت شاهی می نشوندن ، به اونها هدیه می دادن و ازشون اطاعت می کردند این میشه حرمت واقعی زن- ببینین دین مهر یعنی چی!!
« این بود آیین پارسی و آن نیز آیین تازی که بر دار کردند دوازده هزار کودک رومشکان را در قعر باخت نبرد.»



چهار شنبه 27 بهمن 1389برچسب:, :: 16:17 ::  نويسنده : VENUS       

بعضی افراد میگن راست اما من مطمئن نستم نظر شما چیه؟  

At least 5 people in this world love you so much they would die for you
حداقل پنج نفر در این دنیا هستند که به حدی تو را دوست دارند، که حاضرند برایت بمیرند.

 

At least 15 people in this world love you, in some way
حداقل پانزده نفر در این دنیا هستند که تو را به یک نحوی دوست دارند

 

The only reason anyone would ever hate you, is because they want to be just like you
تنها دلیلی که باعث میشود یک نفر از تو متنفر باشد، اینست که می‌خواهد دقیقاً مثل تو باشد

 

A smile from you, can bring happiness to anyone, even if they don’t like you
یک لبخند از طرف تو میتواند موجب شادی کسی شود
حتی کسانی که ممکن است تو را نشناسند

 

Every night, SOMEONE thinks about you before he/ she goes to sleep
هر شب، یک نفر قبل از اینکه به خواب برود به تو فکر می‌کند

 

You are special and unique, in your own way
تو در نوع خود استثنایی و بی‌نظیر هستی

 

Someone that you don’t know even exists, loves you
یک نفر تو را دوست دارد، که حتی از وجودش بی‌اطلاع هستی

 

When you make the biggest mistake ever, something good comes from it
وقتی بزرگترین اشتباهات زندگیت را انجام می‌دهی ممکن است منجر به اتفاق خوبی شود

 

When you think the world has turned it’s back on you, take a look
you most likely turned your back on the world
وقتی خیال می‌کنی که دنیا به تو پشت کرده، کمی فکر کن،
شاید این تو هستی که پشت به دنیا کرده‌ای

 

Always tell someone how you feel about them
you will feel much better when they know
همیشه احساست را نسبت به دیگران برای آنها بیان کن،
وقتی آنها از احساست نسبت به خود آگاه می‌شوند احساس بهتری خواهی داشت

 

If you have great friends, take the time to let them know that they are great
وقتی دوستان فوق‌العاده‌ای داشتی به آنها فرصت بده تا متوجه شوند که فوق‌العاده هستند



چهار شنبه 27 بهمن 1389برچسب:, :: 16:17 ::  نويسنده : VENUS       

 

 



چهار شنبه 27 بهمن 1389برچسب:, :: 16:17 ::  نويسنده : VENUS       
خدایا!

دلم می خواهد شبیه بی کس ترین آدمهای روی زمین باشم

شبیه آدمهایی که جز تو یاوری ندارند

از عظمت مهربانیت در حیرتم

چگونه به من محبت میکنی

در حالی که در سرزمین وجودم فصل سرد شیطانی حاکم است.

خدایا!

سجده میکنم در برابرت که اینقدر در برابر من و گناهان من صبوری

کمکم کن تا این مهربانی هایت را درک کنم


صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد